مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن سایر معانی: مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند [صنعت] کارمند، کارگر، استخدام شده، مستخدم [نساجی] کارمند - مستخدم - کارگر [ریاضیات] حقوق بگیر، مستخدم، کارم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانوادگی، قومی، فامیلی، مربوط به خانواده سایر معانی: خویشاوندی، خودمانی
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی ...
زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال سایر معانی: صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در ا ...
خانه داری، اداره منزل سایر معانی: کلفتی، خدمتکاری، اداره ی خانه، کاخداری [کامپیوتر] عملیات کامپیوتری که مستقیماً کمکی برای بدست آوردن نتایج مطلوب نمیکند اما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه ان ...
کارخانه، خانه داری سایر معانی: کار منزل (نظافت و آشپزی و غیره)، کارخانه، خانه داری اشپزی وغیره
بومی، ذاتی، طبیعی، فطری سایر معانی: بومزاد، نهادی، درون زاد، مکنون [خاک شناسی] بومی
داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه سایر معانی: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین ...
فراش، پادو، نوکر، نوکری کردن، چاکری کردن سایر معانی: چاکر، چاپلوس، نوکر (به ویژه اگر اونیفورم به تن داشته باشد)، lacquey پادو
شهروند، تبعه، قومی، ملی، وابسته به قوم یاملتی سایر معانی: مردمگانی، هاوشی، میهنی، میهن دوستانه، همگانی، عمومی، مربوط به سرتاسر کشور، (امریکا) فدرال (در برابر: ایالتی state)، (معمولا جمع) مسا ...
عمارت کلاه فرنگی، غرفه نمایشگاه، چادر صحرایی، در کلاه خیمه زدن، در کلاه فرنگیجا دادن، خیمه برپا کردن سایر معانی: (به ویژه در پارک ها و نمایشگاه های بین المللی و غیره) عمارت کلاه فرنگی، پاویل ...
سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی سایر معانی: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل ...