familiar
معنی
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی
سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)، یار جانی، هم قطار، همکار، (در اصل) خانوادگی، خویشاوندانه، تباری، (جانوران) اهلی، رام، خوگیر، (قدیمی) مستخدم کلیسا، کارمند کلیسا
[ریاضیات] آشنا، معروف
سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)، یار جانی، هم قطار، همکار، (در اصل) خانوادگی، خویشاوندانه، تباری، (جانوران) اهلی، رام، خوگیر، (قدیمی) مستخدم کلیسا، کارمند کلیسا
[ریاضیات] آشنا، معروف
دیکشنری
آشنا
اسم
familiar, intimate, friend, comradeمانوس
صفت
familiarاشنا
intimate, familiar, friendly, private, bosom, closeخودمانی
familiarوارد در
ترجمه آنلاین
آشنا
مترادف
accustomed ، commonplace ، conventional ، customary ، domestic ، everyday ، frequent ، garden variety ، habitual ، homespun ، household ، humble ، informal ، intimate ، known ، matter of fact ، mundane ، native ، natural ، old hat ، ordinary ، plain ، prosaic ، proverbial ، recognizable ، repeated ، routine ، simple ، stock ، unceremonious ، unsophisticated ، usual ، wonted ، workaday