homely
معنی
زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال
سایر معانی: صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه
سایر معانی: صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه
دیکشنری
دوست داشتنی
صفت
simple, easy, plain, naive, modest, homelyساده
ugly, hideous, bad, obscene, bawdy, homelyزشت
homelyمثل خانه
homely, uglyبد گل
homelyخودمانی وصمیمانه
homelyفاقد جمال
humble, meek, modest, blushing, submissive, homelyفروتن
ترجمه آنلاین
خانگی
مترادف
comfy ، cozy ، domestic ، everyday ، familiar ، friendly ، homelike ، homespun ، homey ، inelaborate ، informal ، modest ، natural ، plain ، simple ، snug ، unaffected ، unassuming ، unostentatious ، unpretentious ، welcoming