politics
معنی
سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی
سایر معانی: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل مفرد یا جمع)، علوم سیاسی، تدبیرگان شناسی، سیاست مدن، علم سیاسی، کارهای سیاسی، اصول سیاست
سایر معانی: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل مفرد یا جمع)، علوم سیاسی، تدبیرگان شناسی، سیاست مدن، علم سیاسی، کارهای سیاسی، اصول سیاست
دیکشنری
سیاست
اسم
policy, politics, diplomacy, administration, kingcraftسیاست
politicsعلم سیاست
politicsسیاست شناسی
ترجمه آنلاین
سیاست