معنی

داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه
سایر معانی: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین
[سینما] داخلی یا درونی - درون فیلمبرداری - داخلی (در مورد صحنه و محوطه فیلمبرداری ) - داخلی - صحنه داخلی
[مهندسی گاز] داخلی
[ریاضیات] درون، درونی

دیکشنری

داخلی
صفت
internal, interior, inner, indoor, inward, territorialداخلی
internal, inner, innermost, inward, interior, endogenousدرونی
interiorدور از مرز
interiorدور از کرانه

ترجمه آنلاین

داخلی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.