پوچ، هوایی، هوا مانند، با روح، خود نما، واهی سایر معانی: در هوا، در هوای باز، در معرض نسیم، در آسمان، بسیار بالا، تخیلی، غیر ذاتی (مثل هوا)، غیر واقعی، پا در هوا، دلباز، سبک، بی غم، سر به هو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ورم کرده، دمیده شده سایر معانی: وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته ( ...
بی ترتیب، شلوغ، بی نظم سایر معانی: نامرتب، نامنظم، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، بی سامان، (اجتماع یا فرد) پراغتشاش، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، مختل، شلوه، ناامن
سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چی ...
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم [ریاضیات] ضمنی، تلویحی، ...
ضمنی سایر معانی: تلویحی، غیرصریح، سربسته، ضمنا مفهوم، مفهوم بطور ضمنی، مقدر [حقوق] ضمنی، فرضی، استنباطی، حکمی
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، بی ابر، مفتوح، ازاد، روباز، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن، اشکار ساختن، افتتاح کردن، گ ...
مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط سایر معانی: بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، ...
وضع، حالت، پاکیزه، مواظب، مرتب، تر و تمیز، چیدن، تراشیدن، سرشاخه زدن، پیراستن، درست کردن، اراستن، زینت دادن سایر معانی: (در اصل) آماده کردن، مهیا کردن، مجهز کردن، آراستن، تزیین کردن، (سر مو ...
درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل سایر معانی: بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده
درهم و برهم، نا مرتب سایر معانی: نامنظم، درهم ریخته، نابسامان، ریخته واریخته، شلخته، شورتی، پچل
(آوا شناسی) بی واک، بی صدا (شده)، به زبان نیاورده