implicit
معنی
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده
سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم
[ریاضیات] ضمنی، تلویحی، مفهوم، غیر صریح
[روانپزشکی] نا آشکار، چیزی که مستقیماً مشهود نیست. واتسون این اصطلاح را در ارتباط با پاسخ های عضلانی و غددهای پنهانی که به نظر او مسئول فرآیند های آگاهانه هستند بکار برد. به این ترتیب، از دیدگاه او، تفکر نوعی تکلم نا آشکار و بیصدا است. در روان شناسی شناختی معاصر این اصطلاح تقریباً به عنوان معادل Covert و Tacit و ندرتاً ناخودآگاه بکار می رود.
سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم
[ریاضیات] ضمنی، تلویحی، مفهوم، غیر صریح
[روانپزشکی] نا آشکار، چیزی که مستقیماً مشهود نیست. واتسون این اصطلاح را در ارتباط با پاسخ های عضلانی و غددهای پنهانی که به نظر او مسئول فرآیند های آگاهانه هستند بکار برد. به این ترتیب، از دیدگاه او، تفکر نوعی تکلم نا آشکار و بیصدا است. در روان شناسی شناختی معاصر این اصطلاح تقریباً به عنوان معادل Covert و Tacit و ندرتاً ناخودآگاه بکار می رود.
دیکشنری
ضمنی
صفت
implicit, implied, tacit, incidental, circumstantial, obliqueضمنی
virtual, figurative, implicit, allegorical, figural, tropologicمجازی
absolute, utter, sheer, total, abstract, implicitمطلق
implicitالتزامی
implicitاشاره شده
implicitتلویحا فهمانده شده
unconditional, categoric, categorical, implicitبی شرط
ترجمه آنلاین
ضمنی
مترادف
accurate ، certain ، complete ، constant ، constructive ، contained ، definite ، entire ، firm ، fixed ، full ، implicative ، implied ، inarticulate ، inevitable ، inferential ، inferred ، latent ، practical ، steadfast ، tacit ، taken for granted ، total ، undeclared ، understood ، unexpressed ، unhesitating ، unqualified ، unquestioned ، unreserved ، unsaid ، unshakable ، unspoken ، unuttered ، virtual ، wholehearted