disorderly
/ˌdɪˈsɔːrdərli/

معنی

بی ترتیب، شلوغ، بی نظم
سایر معانی: نامرتب، نامنظم، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، بی سامان، (اجتماع یا فرد) پراغتشاش، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، مختل، شلوه، ناامن

دیکشنری

بی اختیاری
قید
disorderlyبی نظم
صفت
irregular, anomalous, desultory, disordered, disorderly, immethodicalبی ترتیب
busy, noisy, messy, tumultuous, disorderly, unquietشلوغ

ترجمه آنلاین

بی نظم

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.