express
معنی
سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن
سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چیزی را) کشیدن، به زبان آوردن، بروز دادن، (از خود) نشان دادن، گویا بودن، (به صورت تصویر یا موسیقی و غیره) نمایاندن، بیانگر بودن، نشانگر بودن، نشانه بودن، علامت (چیزی) بودن، معنی دادن، (معنی و غیره) رساندن، (پست و غیره) فوری رساندن، پست فوری، هر وسیله ی حمل یا ارسال فوری، فوری، در دم، شتابمند، تندرو، اکسپرس، زودین، تندکار، ویژه ی تند رفتن، رک و روشن، (بیان) صاف و پوست کنده، بی پرده، شیوا، رک و راست، معلوم و مشخص، آشکار، عیان، کاملا شبیه، نسخه ی بدل، عین، به منظور هدف خاص، صرفا، قطار تندرو، (به زور اخذ کردن مثلا اطلاعات) درکشیدن، بیرون کشیدن (مواد درونی)، (بیشتر در انگلیس) پیام رسان، نامه رسان، پیک، نامه بر ویژه، چاپار تندرو، پیغام فوری، پیام زودین، گزارش، خبر، هشداره، رجوع شود به: pony express
[عمران و معماری] سریع السیر
[حقوق] بیان کردن، شرح دادن، دلالت کردن، ادا کردن، ابراز داشتن، صریح، روشن، واضح
[ریاضیات] بیان کردن، نشان دادن
سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چیزی را) کشیدن، به زبان آوردن، بروز دادن، (از خود) نشان دادن، گویا بودن، (به صورت تصویر یا موسیقی و غیره) نمایاندن، بیانگر بودن، نشانگر بودن، نشانه بودن، علامت (چیزی) بودن، معنی دادن، (معنی و غیره) رساندن، (پست و غیره) فوری رساندن، پست فوری، هر وسیله ی حمل یا ارسال فوری، فوری، در دم، شتابمند، تندرو، اکسپرس، زودین، تندکار، ویژه ی تند رفتن، رک و روشن، (بیان) صاف و پوست کنده، بی پرده، شیوا، رک و راست، معلوم و مشخص، آشکار، عیان، کاملا شبیه، نسخه ی بدل، عین، به منظور هدف خاص، صرفا، قطار تندرو، (به زور اخذ کردن مثلا اطلاعات) درکشیدن، بیرون کشیدن (مواد درونی)، (بیشتر در انگلیس) پیام رسان، نامه رسان، پیک، نامه بر ویژه، چاپار تندرو، پیغام فوری، پیام زودین، گزارش، خبر، هشداره، رجوع شود به: pony express
[عمران و معماری] سریع السیر
[حقوق] بیان کردن، شرح دادن، دلالت کردن، ادا کردن، ابراز داشتن، صریح، روشن، واضح
[ریاضیات] بیان کردن، نشان دادن
دیکشنری
بیان
فعل
express, say, represent, tell, impart, bubbleبیان کردن
declare, express, affirm, allude, froth, importاظهار کردن
evince, expressابراز داشتن
express, display, exhibit, showابراز کردن
express, declare, remark, say, stateاظهار داشتن
utter, acquit, discourse, enounce, execute, expressادا کردن
صفت
explicit, clear, express, frank, unequivocal, preciseصریح
express, fast, rapid, quick, speedy, swiftسریع السیر
rapid, fast, quick, swift, speedy, expressسریع
bright, light, on, explicit, vivid, expressروشن
special, specific, particular, especial, peculiar, expressمخصوص
ترجمه آنلاین
بیان کنید
مترادف
accurate ، categorical ، clean cut ، clear ، clear cut ، considered ، definite ، definitive ، deliberate ، designful ، direct ، distinct ، especial ، exact ، explicit ، expressed ، individual ، intended ، intentional ، out and out ، outright ، particular ، plain ، pointed ، premeditated ، set ، singular ، special ، specific ، unambiguous ، unconditional ، unmistakable ، unqualified ، uttered ، voiced ، voluntary ، willing ، witting