unorganized
معنی
درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل
سایر معانی: بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده
سایر معانی: بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده
دیکشنری
سازماندهی نشده
صفت
sloppy, untidy, unorganized, desultory, turbid, intricateدرهم و برهم
unorganizedنابسامان
unorganizedفاقد سازمان
unorganizedغیر مشتکل
unformed, unorganized, unconstitutedتشکیل نشده
ترجمه آنلاین
سازماندهی نشده
مترادف
all over the place ، chaotic ، cluttered ، confused ، dislocated ، disordered ، jumbled ، messed up ، messy ، mixed up ، scattered ، scrambled ، sloppy ، unarranged ، unkempt ، unsystematic ، untidy