معنی

مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط
سایر معانی: بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، امررسانی، امربری، (ارتش) گماشته، مستخدم، مستخدم بیمارستان، مرتبا، منظما، به طور مرتب و منظم، سازگانی، با سازمان، دارای نظام معین، سیستماتیک
[ریاضیات] به طور مرتب، مرتبا

دیکشنری

منظم
اسم
orderlyخدمتکار بیمارستان
infinitive, infinitive, source, origin, orderlyمصدر
قید
orderlyباانضباط
صفت
regular, orderly, ordered, arranged, in good order, businesslikeمنظم
ordered, regular, arranged, neat, tidy, orderlyمرتب
orderlyگماشته

ترجمه آنلاین

منظم

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.