مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن سایر معانی: ملزم کردن (قانونا" یا اخلاقا" یا با زور)، وا داشتن، بایاندن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، موظف کردن، منت گذاشتن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بستانکار، راهن، متعهدله سایر معانی: مضمون له [حقوق] متعهد له، مضمون له، بستانکار
قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن سایر معانی: سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر م ...
مجبور کردن، وادار کردن سایر معانی: ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن، برانگیختن، جلب کردن [حقوق] مجبور کردن، وادار کردن، ملزم کر ...
زحمت دادن، ناراحت کردن سایر معانی: آژمند کردن
شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رف ...
قرض دادن، وام دادن، عاریه دادن سایر معانی: عاریه دادن (در برابر: وام گرفتن یا قرض کردن borrow)، (موقتا) دادن به، (مجازی) بخشیدن، رباخواری کردن، قرض با بهره دادن، قر دادن، معطوف داشتن، متوجه ...
متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن سایر معانی: ملزم کردن، موظف کردن، متعهد کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، وا داشتن، بایاندن، (زیست شناسی) اجباری، لازم، واداشته، ز ...
سرکار، مشغول (کار)، در تصدی، مسئول، کشیک، سر خدمت
مسئولیت، معتبر، ابرومند، عهده دار، مسئولیت دار سایر معانی: مسئول، پاس ور، پتوازگر، جوابگو، پاسخگو، پر مسئولیت، پرپتواز، پرپاس وری، مسبب، موجب، عامل، باعث، بانی، وظیفه شناس، قابل اعتماد، خوش ...
باید، بایست، بایستی سایر معانی: (اول شخص مفرد و جمع) آینده را می رساند (از will ضعیف تر است)، خواهم -، خواهیم -، (دوم شخص و سوم شخص ـ در سخن یا نگارش غیر خودمانی) باید، مجبور است، مجبوری، ال ...
سپاسگزاری، تشکر، تقدیر، سپاس، اظهار تشکر، تشکر کردن، تقدیر کردن، سپاسگزاری کردن سایر معانی: سپاس کردن (رجوع شود به: thanks)، مسئول دانستن، مقصر شناختن