indulge
معنی
شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن
سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رفتار کردن، دل از عزا در آوردن، (خود را) برخوردار کردن، برآورده کردن، فزونکاری کردن، گزافکاری کردن، (قدیمی) بخشیدن، واگذار کردن، عطا کردن، افراط کردن دراستعمال مشروبات و غیره
سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رفتار کردن، دل از عزا در آوردن، (خود را) برخوردار کردن، برآورده کردن، فزونکاری کردن، گزافکاری کردن، (قدیمی) بخشیدن، واگذار کردن، عطا کردن، افراط کردن دراستعمال مشروبات و غیره
دیکشنری
بذله گو
فعل
indulge, joke, lark, fun, jest, joshشوخی کردن
indulge, reddرها ساختن
indulgeمخالفت نکردن
indulgeمخالف نبودن
overspend, lavish, indulge, wantonافراط کردن
indulgeنرنجاندن
indulgeزیادهروی کردن
indulgeدل کسی را بدست اوردن
ترجمه آنلاین
افراط کردن
مترادف
allow ، baby ، cater ، coddle ، cosset ، delight ، entertain ، favor ، foster ، give in ، give rein to ، go along ، go easy on ، gratify ، humor ، mollycoddle ، nourish ، oblige ، pamper ، pander ، pet ، please ، regale ، satiate ، satisfy ، spoil ، spoil rotten ، take care of ، tickle ، yield