responsible
معنی
مسئولیت، معتبر، ابرومند، عهده دار، مسئولیت دار
سایر معانی: مسئول، پاس ور، پتوازگر، جوابگو، پاسخگو، پر مسئولیت، پرپتواز، پرپاس وری، مسبب، موجب، عامل، باعث، بانی، وظیفه شناس، قابل اعتماد، خوش معامله، وام پرداز
[صنایع غذایی] مسئول، عهده دار، مسئولیت دار، معتبر، ابرومند
[فوتبال] مسئولیت
[حقوق] مسؤول، متعهد، متصدی
سایر معانی: مسئول، پاس ور، پتوازگر، جوابگو، پاسخگو، پر مسئولیت، پرپتواز، پرپاس وری، مسبب، موجب، عامل، باعث، بانی، وظیفه شناس، قابل اعتماد، خوش معامله، وام پرداز
[صنایع غذایی] مسئول، عهده دار، مسئولیت دار، معتبر، ابرومند
[فوتبال] مسئولیت
[حقوق] مسؤول، متعهد، متصدی
دیکشنری
مسئول
صفت
responsible, accountableمسئوليت
responsibleعهده دار
valid, reliable, credible, authentic, authoritative, responsibleمعتبر
responsibleمسئوليت دار
honorable, respectable, respectful, responsible, smug, honourableابرومند
ترجمه آنلاین
مسئول
مترادف
answerable ، at fault ، at the helm ، authoritative ، bonded ، bound ، bound to ، carrying the load ، censurable ، chargeable ، compelled ، constrained ، contracted ، culpable ، decision making ، devolving on ، duty bound ، engaged ، executive ، exposed ، fettered ، guilty ، hampered ، held ، high ، important ، in authority ، in control ، incumbent ، liable ، minding the store ، obligated ، obliged ، on the hook ، open ، pledged ، subject ، susceptive ، sworn to ، tied ، to blame ، under contract ، under obligation