responsible
/riˈspɑːnsəbl̩/

معنی

مسئولیت، معتبر، ابرومند، عهده دار، مسئولیت دار
سایر معانی: مسئول، پاس ور، پتوازگر، جوابگو، پاسخگو، پر مسئولیت، پرپتواز، پرپاس وری، مسبب، موجب، عامل، باعث، بانی، وظیفه شناس، قابل اعتماد، خوش معامله، وام پرداز
[صنایع غذایی] مسئول، عهده دار، مسئولیت دار، معتبر، ابرومند
[فوتبال] مسئولیت
[حقوق] مسؤول، متعهد، متصدی

دیکشنری

مسئول
صفت
responsible, accountableمسئوليت
responsibleعهده دار
valid, reliable, credible, authentic, authoritative, responsibleمعتبر
responsibleمسئوليت دار
honorable, respectable, respectful, responsible, smug, honourableابرومند

ترجمه آنلاین

مسئول

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.