نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن سایر معانی: تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
depiction, n•1- تصویرگری، دیسه گری، نگاره گری 2- تصویر، نگاره 3- شرح، بیان، دیس گویی
معین کردن، ترسیم نمودن سایر معانی: ترسیم کردن، (خطوط کلی چیزی را) کشیدن، نمای چیزی را رسم کردن، تصویر کردن -2توصیف کردن، شرح دادن، وارد جزئیات شدن، مشخص کردن [نساجی] ترسیم کردن - توصیف کردن ...
توصیف کردن، تعریف کردن، شرح دادن، وصف کردن سایر معانی: بازنمود کردن، شناسا کردن، رسم کردن، ترسیم کردن [نساجی] تعریف کردن - توصیف کردن [ریاضیات] توضیح دادن، توصیف کردن، شرح دادن، رسم کردن ...
وصفی، تشریحی، توصیفی سایر معانی: (وابسته به علومی که با شرح و طبقه بندی سر و کار دارند) توصیفی، شناسا ساز، بازنمودین، کواشی، کواشگرانه، (دستور زبان) صفت توصیفی (واژه ی "big" در "a big tree" ...
قصد، خیال، زمینه، طرح، نقشه، تدبیر، طراح ریزی، تدبیر کردن، طرح کردن، قصد کردن، تخصیص دادن سایر معانی: نقشه ی چیزی را طرح کردن، انگاره کشی کردن، نقشه کشیدن، طرح و اجرا کردن (به ویژه امور هنری ...
تصویب، بصورت قانون در امدن سایر معانی: وضع، رواگانی، (آنچه که وضع یا تصویب شده است) قانون، لایحه، مصوبه [حقوق] قانونگذاری، تصویب قانون، قانون، مقررات
با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن سایر معانی: نمونه (ی چیزی) بودن، سرمشق بودن یا شدن، الگو بودن یا شدن، نمایشگر (چیزی) بودن
(مصر باستان و غیره - جمع) هیروگلیف، خط تصویری، خط نقشی، وات (حرف الفبا) نقشی، وابسته به خط نقشی، نگاشته شده به خط نقشی، (از نظر فهم) دشوار، بغرنج، دیر فهمیدنی، رمزی، خط هیروگلیف
مصور سایر معانی: مشهور، برجسته
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن سایر معانی: خیال کردن، تخیل کردن، انگاریدن، سگالیدن، گمان کردن، فر کردن [ریاضیات] در نظر گرفتن، تصور کردن، انگاشتن ...
مصور، سرخابی سایر معانی: رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده