painted
معنی
مصور، سرخابی
سایر معانی: رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده
سایر معانی: رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده
دیکشنری
نقاشی شده
صفت
illustrated, paintedمصور
rouged, paintedسرخابی
ترجمه آنلاین
نقاشی شده
مترادف
colored ، composed ، delineated ، depicted ، designed ، drawn ، illustrated ، outlined ، pictured ، sketched