معنی

مصور، سرخابی
سایر معانی: رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده

دیکشنری

نقاشی شده
صفت
illustrated, paintedمصور
rouged, paintedسرخابی