معنی

قصد، خیال، زمینه، طرح، نقشه، تدبیر، طراح ریزی، تدبیر کردن، طرح کردن، قصد کردن، تخصیص دادن
سایر معانی: نقشه ی چیزی را طرح کردن، انگاره کشی کردن، نقشه کشیدن، طرح و اجرا کردن (به ویژه امور هنری)، پردازش کردن، - پردازی، (در فکر خود) مطرح کردن، ابداع کردن، تعبیه کردن، ترتیب دادن، تنظیم کردن، در نظر داشتن، خیال (کاری را) داشتن، قصد داشتن، در نظر گرفتن، (برای هدفی) کنارگذاشتن، منظور کردن، طراحی کردن، الگوسازی کردن، طرح ریزی کردن، برنامه ریزی کردن، نگاریدن، نهرنگ کردن، پروژه، کروکی، نگاره، گزار، رونگار، مشیت، (جمع - معمولا با: on یا upon) نقشه ی نابکارانه داشتن، هدف سو داشتن، هنر طراحی، نهرنگ گری، نقشگری، نقشبندی، نقش و نگار، ترتیب رنگ ها و شکل ها، نتیجه، مقصود، پیامد، vi : طرح کردن
[عمران و معماری] طرح - طراحی - طرح کردن - نقش و نگار
[برق و الکترونیک] طراحی کردن
[مهندسی گاز] نقشه، طرح، طرح کردن
[زمین شناسی] طرح، طراحی
[بهداشت] طرح
[نساجی] طرح - طراحی - نقشه - زمینه - ساختمان- ساختار
[ریاضیات] طرح، نقشه، طرح کردن، طراحی، رسم، رسم کردن
[آمار] طرح
[آب و خاک] طرح، طراحی
[سینما] طراحی

دیکشنری

طرح
اسم
plan, design, layout, project, scheme, plotطرح
background, context, ground, setting, base, designزمینه
map, plan, plot, scheme, plat, designنقشه
measure, plan, contraption, gimmick, contrivance, designتدبیر
intention, intent, purpose, attempt, will, designقصد
designطراح ریزی
imagination, phantom, illusion, thought, fiction, designخیال
فعل
design, plan, bring forth, draft, draw, layطرح کردن
attempt, decide, design, meditateقصد کردن
allot, allocate, apportion, consecrate, give, designتخصیص دادن
devise, contrive, meditate, compass, design, machinateتدبیر کردن

ترجمه آنلاین

طراحی

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.