از خود راضی، سرافراز از خود (معمولا به خطا)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
قانع، راضی، خرسند، اقناع شده، سیر، خوشنود,قانع ,راضی
ناخشنود، ناراضی، ناخرسند، ناخوشنود
بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق، ناشی از، قابل پرداخت، سر رسد، مقتضی سایر معانی: سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: ...
ساکت، تزلزل ناپذیر، ارام، خونسرد سایر معانی: آرام، تشویش ناپذیر، نگران نشدنی، ناهراس
سیر نشدنی، سیرنشده سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر سایر معانی: سربلند، مفتخر، سرفراز، گردن فراز، گند دماغ، غد، افتخار آفرین، سرفراز کننده، غرور آفرین، پر جلال، شکوهمند، پر افتخار، پرشور، سرزنده، ...
معرفی کردن، توصیه کردن، سفارش کردن توصیه کردن سایر معانی: سپارش کردن، سفارشاندن، سفارش کردن، (برای انجام کاری) معرفی کردن، تجویز کردن، رواداشت کردن، صلاح دانستن، پیشنهاد کردن، خوشایند ساختن، ...
تسلیم، راضی، پذیرا، حاکی از تسلیم، تن بقضاداده، تن برضا خدا داده، تسلیم پیشامدیا تقدیر، مسلم
قطعی، مسلم، محقق، مطمئن، خاطر جمع، پشت گرم، یقین، استوار، متقاعد، از روی یقین، راسخ یقینا سایر معانی: راس یقینا [ریاضیات] مطمئن، محقق، مسلم، قطعی، واثق
ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام سایر معانی: ناخوش ایند