insatiable
معنی
سیر نشدنی، سیرنشده
سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
دیکشنری
سیر نشدنی
صفت
insatiable, insatiateسیر نشدنی
unsaturated, insatiable, insatiateسیرنشده
ترجمه آنلاین
سیری ناپذیر
مترادف
clamorous ، crying ، demanding ، desiring ، exigent ، gluttonous ، greedy ، importunate ، insatiate ، insistent ، intemperate ، pressing ، quenchless ، rapacious ، ravenous ، unappeasable ، unquenchable ، unsatisfiable ، unsatisfied ، urgent ، yearning