confident
معنی
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم
سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
دیکشنری
مطمئن
صفت
sure, safe, confident, secure, assured, persuadedمطمئن
confident, earnestدلگرم
reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, confidentبی پروا
confidant, confident, confidential, reliable, tight-lipped, tight-mouthedراز دار
ترجمه آنلاین
مطمئن
مترادف
bet on ، bold ، brave ، cocksure ، convinced ، counting on ، courageous ، dauntless ، depending on ، expectant ، expecting ، fearless ، having faith in ، high ، hopeful ، intrepid ، positive ، presuming ، presumptuous ، puffed up ، pushy ، racked ، sanguine ، satisfied ، secure ، self assured ، self reliant ، self sufficient ، sure ، trusting ، unafraid ، undaunted ، upbeat ، uppity ، valiant