معنی
بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق، ناشی از، قابل پرداخت، سر رسد، مقتضی
سایر معانی: سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: be) آمدن، رفتن، شدن (و غیره)، به سوی، (درست) درجهت، (امور غیرمالی مانند افتخار و سهم در انجام کار و غیره) سپاسگزاری، افتخار، سرفرازی، (جمع) وجوه، حق عضویت، هزینه (و مالیات و غیره)، عوار
[صنعت] مقتضی، مقرر، موعد پرداخت، ناشی از
[حقوق] بدهی، مقتضی، لازم، مقرر، لازم التأدیه، قابل پرداخت، موعد رسیده
[ریاضیات] در جهت، به سمت، درست، مقتضی، کاملا، طلب، بدهی، حق، قابل پرداخت
سایر معانی: سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: be) آمدن، رفتن، شدن (و غیره)، به سوی، (درست) درجهت، (امور غیرمالی مانند افتخار و سهم در انجام کار و غیره) سپاسگزاری، افتخار، سرفرازی، (جمع) وجوه، حق عضویت، هزینه (و مالیات و غیره)، عوار
[صنعت] مقتضی، مقرر، موعد پرداخت، ناشی از
[حقوق] بدهی، مقتضی، لازم، مقرر، لازم التأدیه، قابل پرداخت، موعد رسیده
[ریاضیات] در جهت، به سمت، درست، مقتضی، کاملا، طلب، بدهی، حق، قابل پرداخت
دیکشنری
ناشی از
اسم
debt, liability, debit, dueبدهی
right, law, due, titleحق
obligation, dueذمه
due, pay dayموعد پرداخت
due, solvencyپرداختنی
law, salary, pension, stipend, due, emolumentحقوق
صفت
dueناشی از
appropriate, due, expedient, suitable, advisable, justمقتضی
payable, due, exigible, liable, solvable, solventقابل پرداخت
dueسر رسد
ترجمه آنلاین
به دلیل
مترادف
IOU ، chargeable ، collectible ، expected ، in arrears ، mature ، not met ، outstanding ، overdue ، owed ، payable ، receivable ، scheduled ، to be paid ، unliquidated ، unsatisfied ، unsettled