پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، پرتکاپو، سلطهجو، پر پشتکار سایر معانی: (در مورد رفتار با دیگران) اهل فشار و تحمیل، پویا و پرحرارت، پافشار، فعال، تازشگر، یورش بر، برتاختگر، (روان شناسی) پرخاشگر، دعوا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اثبات، بحی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول سایر معانی: دلیل، علت، چرایی، بحث، اقامه ی دلیل، جدل، محاجه، بگومگو، دعوا، خلاصه ی موضوع، چکیده ی داستان ...
استدلالی، منطقی، جدلی سایر معانی: اهل بحث و جدل، وابسته به بحث و جدل، استدلالی (argumentive هم می گویند)
بد خلق، چموش، بد اخم سایر معانی: کج خلق، دعوایی، زود خشم، تندخو، گهگیر، ناتو، بد قلق
ستیزگی ,نزاع طلبی
بحی، مباحثه، مناظره، بررسی، گفتگو، مذاکره، بحی و جدل سایر معانی: بحث، تبادل افکار، کنکاش، شور، گفتمان، بحک [سینما] گفتگو - مسدودکننده صفحه ای - بحث [ریاضیات] بحث، مذاکره، بررسی ...
رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن سایر معانی: 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریز ...
چابک، عصبانی سایر معانی: دعوایی، جنگی، پرخاشگر، (عامیانه)، حساس، فراوان
عداوت، عداوت کردن سایر معانی: (دشمنی سخت و دراز مدت به ویژه میان دو خانواده یا طایفه) دشمنی دیرین، خصومت خانوادگی، عداوت ریشه دار، دشمنی کردن (به طور شدید و دراز مدت)، خصومت ورزیدن، زمینی که ...
زد و خورد، قیل و قال، بلوا سایر معانی: کتک کاری، جنگ و دعوا، کلنجار، مزاحمت
محارب، جنگ طلب، اهل نزاع و کشمکش، محارب، ستیزه جو، ستیز گر، فتنه جو سایر معانی: در حال جنگ، رزمنده، متخاصم، غیور، مبارز (به ویژه برای پیشبرد هدف سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی)
بد خلق، اذیت کننده سایر معانی: بدسیرت، بدقلق، -2 سرسخت، لجوج، لجباز، سمج، onery : عادی، معمولی