معنی

رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن
سایر معانی: 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر  دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های برتابشی، پسآیند the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج میبرد
[عمران و معماری] فروریزه
[زمین شناسی] فروریزه
[کامپیوتر] خرابی مولفه های الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
[زمین شناسی] فروریزش جایگیری و ته نشینی مواد مخصوصی مانند تفرا و هوامیزهای (aerosol) آتشفشانی از زبانه فورانی بدرون سطح زمین
[خاک شناسی] فرو ریخته

دیکشنری

سقوط کردن
فعل
happen, fall out, occur, betide, hap, come to passاتفاق افتادن
occur, happen, befall, arise, outcrop, fall outرخ دادن
fall outمشاجره داشتن

ترجمه آنلاین

افتادن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.