تفویض، سرمایه گذاری، اعطای نشان سایر معانی: اعطای مقام (معمولا طی مراسم و با لباس رسمی)، پوشاک، جامه، دادن امتیاز، تفوی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتصال، خط اتصال، ربط، تقاطع، نقطه اتصال، برخوردگاه سایر معانی: پیوند، جفت شدگی، همبست، پیوندگاه، محل اتصال، محل برخورد (دو راه یا راه آهن و غیره)، محل تقاطع، بندگاه، دوراهی، چندراهی، ـ راهی ...
لاک الکل، رنگ لاکی، لاک الکل زدن سایر معانی: (از ریشه ی فارسی)، لاک و الکل، جلا (lacquer enamel هم می گویند)، لاک چینی (انگم که از برخی درختان بومی چین و ژاپن به دست می آید به ویژه از درختی ...
زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن سایر معانی: خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) ...
چینه، طبقه، قشر، ورقه، ورقه ورقه، لا، لایه سایر معانی: (یک) لایه، (یک) رویه، یک دست رنگ، رده، رج، لایه لایه کردن یا شدن، لابه لا کردن، (شخص یا چیز) گذارنده، نهنده، نهشگر، قرار دهنده، (شاخه ی ...
پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی، هم پیمان شدن، متحد کردن سایر معانی: زد و بند، گاوبندی، پیمانگان، انجمن، مجمع، جامعه، (ورزش - چند تیم که بیشتر با هم مسابقه می دهند و قهرمان آنها با برندگان ...
انحراف، میل، تمایل، طبع، کجی، علاقه شدید به چیزی، تمایلات، متکی سایر معانی: خم شدگی، کج شدگی، لمیدگی، گرایش، تکیه، درجمع تمایلات [عمران و معماری] مایل شدن - یکبر شدن
برق، برق زدن، اذرخش، بارقه سایر معانی: آذرخشیدن، برق زدن (آسمان)، ابرنجک زدن، برق مانند، آذرخشین، آذرخش سا، برق آسا، (رعد و) برق، صاعقه، برق در رعد وبرق، اذرخش زدن [برق و الکترونیک] آذرخش تخ ...
اهنگ، اهنگ موزون، شعر نشاط انگیز خواندن، باسبکروحی حرکت کردن، اهنگ خوش نوا و موزون خواندن سایر معانی: آواز دلنواز، حرکت موزون، سخن خوش لحن و دل چسب، پرقر و غمزه، نیک آهنگ، (حرکت یا سخن) پر ن ...
نقشۀ پیوستگی [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری] یک نقشۀ فامتنی که نشاندهندۀ جایگاه نسبی ژنها یا قطعات دِناست ...
واژههای مصوب فرهنگستان
امایش، منطق نمادی، امادها، مبحی تدارکات لشکر کشی سایر معانی: رسیدگی به جزئیات، کارآمایی، مدیریت و اجرای طرح، (ارتش) لجستیک، لشکر آمایی، سپهداری، توشه آمایی، تدارکات لشکرکشی، مبحک تدارکات لشک ...
محبت، مهر، عشق، معشوقه، خاطرخواهی، مهربانی، دوست داشتن، عشق داشتن سایر معانی: شیدایی، والگی، دلباختگی، (در سلام رساندن) محبت فراوان، مهرورزی، علاقه ی شدید، علاقه ی شدید داشتن، چیز مورد مهر و ...