یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن سایر معانی: به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن سایر معانی: پهلوی هم قرار دادن [ریاضیات] هم محل بودن، هم مکان بودن
بهم امیختن، بهم مخلوط کردن سایر معانی: (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن
مخلوط کردن، بهم ریختن، درامیختن سایر معانی: (قدیمی) آمیختن، همامیختن
متاع، کالا، جنس، وسیله مناسب سایر معانی: مال (یا مال التجاره)، (جمع) محصول (به ویژه کشاورزی)، فرآورده های اصلی (مانند گندم و غیره)، لوازم، هر چیز سودمند، چیز به درد خور [حسابداری] کالا ؛ جنس ...
خوش برخورد، قابل معاشرت، شایسته رفاقت سایر معانی: خوش مشرب، معاشرتی، خونگرم، خوش صحبت
متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر سایر معانی: مکمل (یکدیگر)، تکمیلی، پرساز (complemental هم می گویند) [برق و الکترونیک] مکمل اصطلاحی در مورد مدارهای مجتمع که به مفهوم استفاده از عناصر با قطبیت ...
چندسازه [مهندسی بسپار] مادهای مرکب حاصل از تلفیق دو یا چند ماده که در آن هریک از مواد سازنده هویت خود را حفظ میکند و خواص محصول نهایی با خواص هریک از اجزای سازندۀ آن متفاوت است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
چندسازه [مهندسی مواد و متالورژی] مادهای مرکب حاصل از تلفیق دو یا چند ماده که در آن هریک از مواد سازنده هویت خود را حفظ میکند و خواص محصول نهایی با خواص هریک از اجزای سازندۀ آن مت ...
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن سایر معانی: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن ...
متفق، متفق، موتلف، هم پیمان، متحد، متفق کردن سایر معانی: (جنگ های داخلی امریکا - c بزرگ) وابسته به ایالات جنوبی، جنوبی، طرفدار جنوب، (در امور غیرقانونی) همدست، شریک جرم، توطئه گر، عضو کنفدرا ...
حدس، گمان، تخمین، ظن، حدس زدن، گمان بردن سایر معانی: برداشت سطحی (برمبنای مدارک و اطلاعات ناکافی و حدسیات)، وهم، گمانه زدن، دستخوش حدسیات و اوهام شدن، هر چیز مبتنی بر حدسیات، (مهجور) غیبگویی ...