conclude
معنی
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن
سایر معانی: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن
[ریاضیات] منتج، خاتمه دادن، به پایان رسانیدن، نتیجه گرفتن، اختتام
سایر معانی: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن
[ریاضیات] منتج، خاتمه دادن، به پایان رسانیدن، نتیجه گرفتن، اختتام
دیکشنری
نتیجه گرفتن
فعل
conclude, end, consummate, finalize, knock up, play outبپایان رساندن
hold, conclude, conveneمنعقد کردن
end, terminate, finish, close, conclude, completeخاتمه دادن
derive, deduce, conclude, gatherنتیجه گرفتن
derive, infer, conclude, evolve, induce, subsumeاستنتاج کردن
conclude, end, finishختم کردن
ترجمه آنلاین
نتیجه گیری
مترادف
achieve ، bring down curtain ، call it a day ، cease ، cinch ، clinch ، close ، close out ، complete ، consummate ، crown ، desist ، draw to close ، end ، halt ، knock off ، put the lid on ، put to bed ، round off ، stop ، terminate ، top off ، ultimate ، wind up ، wrap up