commingle
معنی
بهم امیختن، بهم مخلوط کردن
سایر معانی: (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن
سایر معانی: (در هم) آمیختن، معاشرت کردن، هم آمیزی کردن
دیکشنری
مخلوط کردن
فعل
commingle, shuffleبهم مخلوط کردن
shuffle, coalesce, commingle, fold, immingle, interfuseبهم امیختن
ترجمه آنلاین
مخلوط کردن
مترادف
amalgamate ، combine ، commix ، compound ، inmix ، integrate ، intermingle ، intermix ، join ، merge ، mingle ، unite