نامعلومی، عدم وضوح، ناروشنی، ناشمردگی، عدم تبعی، عدم تشخیص
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تیره و تار سایر معانی: (در مورد چشمان) باد کرده و تار (در اثر خواب زیاد یا بی خوابی)، (چشم) ریم دار، قی کرده، دارای چشمان قی گرفته وخواب الود
لکه، تیرگی، منظره مه الود، لک کردن، محو کردن، تیره کردن سایر معانی: (در اثر تاریکی یا زدودن و غیره) نامشخص شدن، کدر کردن یا شدن، مات کردن یا شدن، (تقریبا ولی نه کاملا) محو کردن یا شدن، نامشخ ...
تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی سایر معانی: (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار [آب و ...
تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی سایر معانی: تارون، پشام، شبدیز، شبرنگ، خشین، تارین، (معمولا با: the) تاریکی، تیرگی، پشامی، تارونی، نفامی، شب هنگام، شبانگه، (بیشتر در مورد تئاتر و سی ...
پژمرده سایر معانی: پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن
بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن سایر معانی: از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، ...
بی شکل، بی ریخت سایر معانی: بی دیس، نامشخص، بی سیما، بی صورت
گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم سایر معانی: مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته
غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس سایر معانی: غیرملموس، پرماس ناپذیر، ناپرماس، نابسودنی
جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیرقابل تقدیر سایر معانی: صرفنظر کردنی، نامحسوس [ریاضیات] بی بها، ناچیز
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری سایر معانی: نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، ...