faint
معنی
بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن
سایر معانی: از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، دو دلانه، ناچیز، اندک، از هوش رفتگی، از حال رفتگی، در حال ضعف، با بیحالی، بطور مذبوحانه
[نساجی] بی استحکام - سست
سایر معانی: از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، دو دلانه، ناچیز، اندک، از هوش رفتگی، از حال رفتگی، در حال ضعف، با بیحالی، بطور مذبوحانه
[نساجی] بی استحکام - سست
دیکشنری
از حال رفتن
اسم
weakness, faint, infirmity, asthenia, atony, debilityضعف
fainting, faint, swoon, fit, syncopeغش
anesthesia, faint, trance, epilepsy, stupefaction, swoonبیهوشی
فعل
swoon, swoon, faint, collapse, syncopate, fall into a fitغش کردن
faintضعف کردن
faintسکته کردن
صفت
dim, faintکم نور
weak, faint, weakly, feeble, flagging, fragileضعیف
ترجمه آنلاین
غش کردن
مترادف
aside ، bated ، bland ، bleached ، blurred ، breathless ، deadened ، deep ، delicate ، dim ، distant ، dull ، dusty ، faded ، faltering ، far off ، feeble ، gentle ، hazy ، hoarse ، hushed ، ill defined ، imperceptible ، inaudible ، indistinct ، lenient ، light ، low ، low pitched ، mild ، moderate ، muffled ، murmuring ، muted ، muttering ، obscure ، out of earshot ، padded ، pale ، piano ، quiet ، remote ، shadowy ، slight ، smooth ، soft ، softened ، soothing ، stifled ، subdued ، tenuous ، thin ، unclear ، vague ، wan ، weak ، whispered