faded
معنی
پژمرده
سایر معانی: پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن
سایر معانی: پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن
دیکشنری
محو شده
صفت
faded, withered, withering, droopy, pale, sereپژمرده
ترجمه آنلاین
محو شده است
مترادف
achromatic ، ashen ، bedraggled ، dim ، dingy ، discolored ، dull ، etiolated ، indistinct ، lackluster ، lusterless ، murky ، not shiny ، pale ، pallid ، run down ، seedy ، shabby ، shopworn ، tacky ، tattered ، threadbare ، tired ، wan ، washed out ، wasted ، worn