قاطع، متمسک شونده، قیچی کننده سایر معانی: انسان یا ابزاری که پرچ می کند، پرچ کار، استدلال یا نکته ای که پایان بخش است، استدلال قاطع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن سایر معانی: اذعان کردن (در مقابل: انکار کردن denyto)، به طور قطع گفتن، تاکید کردن، قانونی کردن، تصویب کردن، تایید کر ...
موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن سایر معانی: قبول کردن، سازوار کردن یا بودن، ساز آمدن، هم داس ...
گره کردن سایر معانی: (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن
چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن سایر معانی: قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام ...
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن سایر معانی: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن ...
حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن سایر معانی: اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن [حق ...
قطعی، مصمم سایر معانی: واضح، آشکار، بی تردید، پر اراده، راسخ، معین، مشخص [ریاضیات] مصمم، قطعی
در اغوش گرفتن، در لفافه پیچیدن، پیچیدن، در بر گرفتن، با لفافه پوشاندن سایر معانی: (در چند لایه) پیچیدن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن، در آغوش گرفتن
بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن سایر معانی: تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم سایر معانی: خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی [حقوق] تصدی، دوره تصدی، حیطه اختیار، وجوب، لزوم
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار سایر معانی: پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، دره ...