معنی

موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن
سایر معانی: قبول کردن، سازوار کردن یا بودن، ساز آمدن، هم داستان شدن، یکدل بودن یا شدن، با هم تطبیق کردن، با هم وفق دادن، توافق کردن، سازگار بودن، ساختن به، رضایت دادن، راضی شدن، (دستور زبان) از نظر صرفی با هم خواندن یا جور بودن، خوشنود کردن، ممنون کردن، مطابقت کردن، خشم کسیرا فرونشاندن، نائل شدن
[فوتبال] موافق بودن

دیکشنری

موافق
فعل
agree, consent, comply, approbate, accede, acceptموافقت کردن
agree, consent, string along, go alongموافق بودن
agreeپسند امدن
reconcile, accord, agree, conciliateاشتی دادن
arrange, sequence, agree, ordainترتیب دادن
agree, sitجلوس کردن
adhere, agree, hang togetherمتفق بودن
compromise, agree, collude, complot, make a deal, reach an agreementسازش کردن
agree, be given toتن در دادن به
concur, agreeهم رای بودن
fix, make, right, devise, trim, agreeدرست کردن

ترجمه آنلاین

موافق

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.