incumbency
/ˌɪnˈkəmbənsi/

معنی

وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم
سایر معانی: خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی
[حقوق] تصدی، دوره تصدی، حیطه اختیار، وجوب، لزوم

دیکشنری

مسئولیت پذیری
اسم
duty, task, function, obligation, role, incumbencyوظیفه
incumbencyوجوب
tenure, incumbency, charge, chairmanship, authority, commissionتصدی
charge, incumbencyعهده داری
need, necessity, indigence, requisiteness, incumbency, supplyلزوم

ترجمه آنلاین

تصدی

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.