معنی

حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن
سایر معانی: اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن
[حقوق] تصمیم گرفتن، رأی دادن
[ریاضیات] تصمیم گرفتن

دیکشنری

تصميم گرفتن
فعل
decide, determine, resolveتصمیم گرفتن
decide, settle, solveفیصل دادن
decide, solveفیصله کردن
attempt, decide, design, meditateقصد کردن
decideمصمم شدن
solve, dissolve, untangle, unravel, work out, decideحل کردن

ترجمه آنلاین

تصمیم بگیرند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.