پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه، لخته شدن، زیادی پر کردن، کند کردن، مسدود کردن، بستن سایر معانی: بند آمدن، بند آوردن، (لوله یا مجرا) گرفتن، مسدود کردن یا شدن، گیر کردن، (وزنه ای که به پای چار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن سایر معانی: به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن
حتمی، پر افاده، غره سایر معانی: (صد در صد) مطمئن، (کاملا) خاطر جمع
جسور، خود نما، از خود راضی، خیره چشم سایر معانی: (عامیانه) غره، کسی که بخود می نازد، مغرور، اهل منم منم
مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله وتطبیق کردن سایر معانی: (متن ها و آمار و غیره) مقابله کردن، همسنجی کردن، مقایسه کردن، واخواندن، (صفحات یا بخش های کتاب یا اسناد و غیره را) مرتب کردن، سامانبند ...
جشن گرفتن، نگاه داشتن، بیادگار نگاه داشتن سایر معانی: (با جشن گرفتن و غیره) خاطره ی کسی یا چیزی را گرامی داشتن، بزرگداشت بر پا کردن، یاد کسی (یا چیزی را) زنده نگاه داشتن، به یاد آوردن، یادبو ...
اغاز، جشن فارغ التحصیلی سایر معانی: آغاز، شروع، بدو، جشن پایان تحصیلی، جشن فاره التحصیلی [ریاضیات] ابتدا، آغاز
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
پیوسته، مربوط، بسته، منتسب، مسلسل، متصل، مرتبط سایر معانی: وصل، همپیوند، یکپارچه، هموسته، (از نظر منطقی یا طبیعی) وابسته، خویش، منسوب، هم خون، هم تبار، خویشاوند (نسبی یا سببی)، (از نظر شغلی ...
پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار سایر معانی: بی تغییر، پابرجا، دایم، همیشگی، مداوم، پیوسته، یکریز، باوفا، پر و پاقرص، (ریاضی - فیزیک) پایا، عدد ثابت، مقدار ثابت ...
اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر سایر معانی: طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد
جفت، زن و شوهر، دوتا، نر و ماده، زوج، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن، بهم بستن، وصل کردن، جفت کردن، پیوستن سایر معانی: دو عدد، (عامیانه) چند، چند عدد، چند تا (گاهی بدون: of)، جفت ...