contrivance
معنی
اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر
سایر معانی: طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد
سایر معانی: طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد
دیکشنری
جسارت
اسم
measure, plan, contraption, gimmick, contrivance, schemeتدبیر
scheming, arrangement, preparation, scheme, intrigue, contrivanceتمهید
invention, contraption, device, fiction, artifice, contrivanceاختراع
rigging, rig, furniture, gadget, instrument, contrivanceاسباب
ترجمه آنلاین
تدبیر
مترادف
angle ، artifice ، brainchild ، coinage ، design ، dodge ، expedient ، formation ، gimmick ، intrigue ، invention ، inventiveness ، machination ، measure ، plot ، project ، ruse ، scheme ، slant ، stratagem ، switch ، trick ، twist