باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی سایر معانی: انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل [نساجی] تار شل بافته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طبقه پست وپایین اجتماع، طبقه سوم سایر معانی: (طبقه ی اجتماعی که زیر طبقه ی متوسط قرار دارد) طبقه ی پایین، طبقه ی کارگر، کارگر جماعت [ریاضیات] طبقه ی پایین
رام، قابل اداره، کنترل پذیر سایر معانی: اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن [سینما] انضباط پذیر / بحث کردنی / مهارپذیر
نیروی انسانی، مشمولین نظام، نیروی مردانه، تعداد اشخاص مورد استفاده سایر معانی: کارگر(ان) (man power هم می نویسند)، نیروی بدنی (انسان)، نیروی جسمی انسان (در برابر: نیروی ماشین و غیره)، نیروی ...
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن سایر معانی: مونس، مصاحب، هم صحبت، (در ترکیب) هم -، (انگلیس - خودمانی - خطاب دوستانه) رفیق، (در چیز ...
مکانیک، علم مکانیک، نیرو برد، علم جراثقال سایر معانی: جنبه ی فنی، فوت و فن، رمز کار، (بخشی از علم فیزیک که با حرکت اجسام و اثر نیرو بر اجسام سروکار دارد) مکانیک، افزارگان شناسی، سازوکار شناس ...
ساختمان، دستگاه، ماشین، مکانیزم، طرز کار، اجزاء متشکله چیزی، اجزاء و عوامل مکانیکی سایر معانی: مکانیسم، ساخت کار، ساز و کار، نظام، دهناد، جنبه فنی یا مکانیکی [شیمی] مکانیسم، ساخت کار، ساز و ...
زد و خورد، اختلاط، قطعه موسیقی مختلط، مختلط، رنگارنگ، امیخته سایر معانی: آمیزه ی جور واجور، مخلوط چیزهای ناجور، آش شله قلمکار
مجموعهای از مطالب گوناگون، متنوعات سایر معانی: جنگ، گلچین ادبی، گردآورد، مجموعه
آش شله قلمکار، هرچیز قاتی پاتی، جورواجور
ترکیب، مخلوط، امیزش، مخلوطی، امیزه، اختلاط، معجون، اشوره سایر معانی: آمیزه، آمیغ، آشورده، آمیختگی، اختلاط و آشوردگی، آمیزش، امتزاج، (نخ یا پارچه که از الیاف گوناگون ساخته شده است) نخ آمیخته، ...
طرز عمل، مشی، روش کار سایر معانی: طرز انجام، شیوه ی انجام، اسلوب عملکرد، کرد شیوه