تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو، در نزدیکی، در اطراف سایر معانی: دور تا دور، این جا، (عامیانه) در جای معلوم، (عامیانه) تقریبا، در حرکت، در قید حیات، موجود [عمران و معماری ...
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه سایر معانی: گستردگی، دامنه، پهناوری، بزرگی، فراخش، فراخی، میزان، درجه، (انگلیس - حقوق - قدیمی) حکم توقیف ملک آدم مقروض، ارزیابی ملک توقیف شده به این خاطر [ک ...
محل سایر معانی: (به ویژه: محل رویداد چیزی در داستان وغیره) زمینه، جا، بودگاه، محل وقوع، بودجا، منطقه
(آمریکا) ناحیه، سرزمین
محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا، حوزه، حدود، دسترسی، میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن سایر معانی: دامنه، گستره، گستردگی، وسعت، ...
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها سایر معانی: ولایت، (جانور یا گیاه) قلمرو، زیست زمین، زیستگاه، اقلیم، (علم و هنر) زمینه، بخشی از اندا ...
تقریبا، در ان حدود، در همان نزدیکی سایر معانی: دران حدود، درهمان نزدیکی، تقریبا