extent
معنی
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه
سایر معانی: گستردگی، دامنه، پهناوری، بزرگی، فراخش، فراخی، میزان، درجه، (انگلیس - حقوق - قدیمی) حکم توقیف ملک آدم مقروض، ارزیابی ملک توقیف شده به این خاطر
[کامپیوتر] اندازه، وسعت، فضا، قطعه .
[ریاضیات] گسترده، حیز، مکان، حد، دامنه تغییرات، وسعت، دامنه
سایر معانی: گستردگی، دامنه، پهناوری، بزرگی، فراخش، فراخی، میزان، درجه، (انگلیس - حقوق - قدیمی) حکم توقیف ملک آدم مقروض، ارزیابی ملک توقیف شده به این خاطر
[کامپیوتر] اندازه، وسعت، فضا، قطعه .
[ریاضیات] گسترده، حیز، مکان، حد، دامنه تغییرات، وسعت، دامنه
دیکشنری
محدوده
اسم
extent, gamut, vastness, scope, expanse, widthوسعت
limit, extent, bound, measure, margin, dealحد
size, measure, extent, measurement, gauge, scaleاندازه
amount, value, quantity, content, extent, dealمقدار
area, sphere, domain, realm, scope, extentحوزه
ebb, flow, flow, accent, length, extentمد
ترجمه آنلاین
وسعت
مترادف
admeasurement ، ambit ، amount ، amplitude ، area ، bounds ، breadth ، bulk ، capaciousness ، compass ، degree ، dimensions ، duration ، elbowroom ، expanse ، expansion ، extension ، intensity ، leeway ، length ، limit ، mass ، matter ، measure ، neighborhood ، orbit ، order ، period of time ، play ، proliferation ، proportions ، purview ، quantity ، radius ، reach ، scope ، size ، space ، spaciousness ، span ، sphere ، stretch ، sweep ، term ، territory ، time ، tract ، tune ، vicinity ، volume ، wideness ، width