ولگرد، خزپوش، بیکاره، طفیلی، دربدر، خانه بدوش، خانه بدوش، بی کاره، ولگردی کردن سایر معانی: سرگردان، آواره، عیار، دوره گرد، رذل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
در بدری، ولگردی، بیخانمانی سایر معانی: خانه بدوشی، آلاخون والاخونی، سرگردانی، آوارگی، عیاری، دوره گردی، vagabondism ولگردی
ولگرد، دربدر، ولگردوار
متحرک، سیار، گردنده، گردشی سایر معانی: قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی [بهداشت] سرپایی ...
سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن سایر معانی: بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا ...
[عمران و معماری] مته چکشی سنگین [زمین شناسی] مته چکشی سنگین [معدن] کوهبر (معادن زیرزمینی) - پایهگیردار (چالزنی)
دوره گردی، کمارگر دوره گرد سایر معانی: (امریکا)، کارگر روزمزد کشاورزی، کارگر سیار، ولگرد، قلندر، هشنگ، الدنگ، آس و پاس، بی سروپا، دوره گردی کردن
سر گردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل سایر معانی: بی کاشانه، آواره
سائل، گدا، درویش، دربدر، دربدر، گدایی کننده سایر معانی: دریوزه گر، صدقه گیر، قلندر، گداوار، گداماب، وابسته به گدایان، قلندروار، وابسته به فرقه های مذهبی که اعضای آن از راه صدقه گیری زندگی می ...
دربدر، منفور، مطرود، رانده سایر معانی: رانده شده، دور افکنده، واخورده، وازده، شخص یا چیز وازده یا دور انداخته شده
ژنده پوش، ادم کثیف و بی سر و پا سایر معانی: ژنده پوش (به ویژه کودک ژنده پوش)، کجینه پوش، ژولیده
سر گردانی، غربت، گشتن، پرسه زدن، گردیدن، سیر کردن سایر معانی: ول گشتن، (بی هدف) گشتن، پلکیدن، گشت زدن، تکاپو [کامپیوتر] سیر کردن ؛ گشتن