ambulatory
معنی
متحرک، سیار، گردنده، گردشی
سایر معانی: قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی
[بهداشت] سرپایی
سایر معانی: قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی
[بهداشت] سرپایی
دیکشنری
آمبولانس
صفت
mobile, itinerant, moving, ambulatory, wandering, ambulantسیار
moving, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatileمتحرک
ambulatory, rotatoryگردشی
rotary, swivel, revolving, rotative, ambulant, ambulatoryگردنده
ترجمه آنلاین
سرپایی
مترادف
ambulant ، itinerant ، nomadic ، perambulant ، perambulatory ، peripatetic ، roving ، vagabond ، vagrant