ریسمان ریسی چندلا کننده، چیزی که می پیچد یادورمیزند، پیچنده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقاطع کردن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، بهم تابیدن سایر معانی: هم پیچ کردن یا شدن، همتاب کردن یا شدن، به هم تابیدن، به هم تاباندن، (در هم) جفت کردن یا شدن
گشودن، از هم باز کردن سایر معانی: (چیز تابیده یا پیچانده را) از هم باز کردن، واتابیدن، وا پیچاندن
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن سایر معانی: (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) ...
بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن سایر معانی: هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کر ...
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار سایر معانی: پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، دره ...
ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی، با طناب بستن، بشکل طناب درامدن سایر معانی: بند، کمند، کمند انداختن، با کمند گرفتن، رشته، به نخ کشیده، طناب پیچ کردن، (معمولا با: off یا in یا out - با ط ...
پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن، گاییدن، خست کردن، پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن سایر معانی: عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط ک ...
موذی، مارمانند، مارسان، ماروار، ماردار سایر معانی: وابسته به یا مانند مار، ماری، مارپیچ، پرپیچ و خم، پیچدار، پیچاپیچ، حیله گر، مار صفت، خبیث، پر از مار، خائن
متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن سایر معانی: متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شد ...
سربند [حملونقل دریایی] نخی ساده یا جفترشته و موماندود که برای جلوگیری از باز شدن رشتههای طناب از یکدیگر به دور سر طناب میبندند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
1. مجموعهنخهایی که چندین بار به هم تابیده شدهاند و نخهای رشتهای بهصورت مارپیچ به دور آن پیچیده شدهاند 2. رجههای بههمتابیده ب ...