معنی

متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن
سایر معانی: متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شدن، جفت شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، جوش خوردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، به عقد هم درآوردن یا در آمدن، همگام شدن، متفقا عمل کردن، (سابقا - سکه ی طلای انگلیسی برابر با 20 شیلینگ) یونیت، بهم پیوست، سکه قدیم انگلیسی
[ریاضیات] متحد شدن، متحد کردن، متفق کردن

دیکشنری

متحد کردن
فعل
unite, unify, incorporate, join, accrete, allyمتحد کردن
incorporate, unify, unite, consolidate, merge, amalgamateیکی کردن
interlock, interconnect, bind, concrete, interlink, uniteبهم پیوستن
confederate, uniteمتفق کردن
adjoin, match, uniteوصلت دادن
combine, incorporate, synthesize, merge, agglutinate, uniteترکیب کردن

ترجمه آنلاین

متحد شدن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.