screw
معنی
سایر معانی: عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط کاغذی، بسته، قیف کاغذی، (انگلیس - خودمانی) مزد، حقوق، مواجب، (خودمانی - زننده) جماع، (همخوابگی) کردن، با پیچ محکم کردن، چرخاندن، پیچاندنی بودن، از شکل انداختن، تاباندن، کج و معوج کردن، تشدید کردن، بیشتر کردن، مغبون کردن، کلاه گذاشتن، گوشبری کردن، درکشیدن، (انگلیس - خودمانی) پاسدار زندان، زندانبان، (درون مهره ی پیچ) حدیده، رزوه (به حدیده ی پیچ بیشتر می گویند: thread)، هر چیز حدیده مانند یا مارپیچ، (خودمانی) آدم خسیس، کنس، (خودمانی) مرد رند، اهل چانه زدن، (خودمانی) اسب وامانده، یابو، مجبور کردن، وادار کردن، بوسیله پیچ وصل کردن
[عمران و معماری] پیچ
[برق و الکترونیک] پیچ
[مهندسی گاز] پیچی، پیچ دادن، پیچ کردن
[نساجی] پیچ خوردگی - پیچ - پیچاندن - پیچیدن
[ریاضیات] پیچ دادن، پیچاندن، پیچ، سفت کردن