interlock
/ˌɪntərˈlɑːk/

معنی

بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن
سایر معانی: هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، هم وابسته کردن
[سینما] درهم قفل / کوبلاژ / میان بسته
[عمران و معماری] قفل و بست
[کامپیوتر] همبند کردن، همبند شدن، وسیله حفاظتی که از تداخل دستگاه یا عملثیات دیگری ممانعت به عمل می آورد .
[برق و الکترونیک] قفل داخلی، شرط درونی بازدارنده
[مهندسی گاز] بهم پیوستن، درهم گیرکردن
[زمین شناسی] قفل و بست-در هم گیری -همبند

دیکشنری

متصل کردن
فعل
interlock, intertwine, interweave, interlace, inweave, pleachدر هم بافتن
interlock, interconnect, bind, concrete, interlink, uniteبهم پیوستن
interlock, matدر هم گیر کردن
interlockبهم قفل کردن
interlockبهم ارتباط داشتن
entwine, convolve, entwist, implicate, interlace, interlockبهم پیچیدن

ترجمه آنلاین

قفل کردن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.