چاق، گوشتالو سایر معانی: چاق و چله، گرد و قلمبه، لمتر، گومبل، لنبه، تپل، خپله، پهن رخسار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جسامت، تنومندی، فربهی سایر معانی: چاقی، تناوری (corpulency هم می گویند)، corpulency جسامت
سرانداز سایر معانی: نترس، بی باک، بی هراس، متهور، بی ترس، بی پروا
دلیر، بی باک سایر معانی: (نادر) دلیر، شجاع، دلیر بیشتر بصورت مزاح بکار میرود
پایا، دیرپای، باودام سایر معانی: با دوام، پردوام، پاینده، ماندنی، مانا [عمران و معماری] بادوام - پایدار [نساجی] بادوام - با ثبات - پایدار - مقاوم
پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن سایر معانی: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ...
برکت، فربهی، چربی سایر معانی: فربهی، چربی، برکت
فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان سایر معانی: چاق، گوشتالو، گوشت مانند، گوشتین، لحمی
با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه
توده، جمع کل، قراص، درشت بافت، شرم اور، بزرگ، زشت، درشت، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، زمخت کردن، جمع کردن، بزرگ کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن سایر معانی: (به خاطر بدی) چ ...
بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن سایر معانی: (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن ...
جسارت، خود سری، بی باکی سایر معانی: دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی