gross
معنی
سایر معانی: (به خاطر بدی) چشمگیر، فاحش، بسیار بد، رکیک، قبیح، نابهنجار، ناخالص، سرجمع، درآمد کل داشتن، (جمعا ... مقدار) کسب کردن، (تداعی منفی) خرس گنده، زمخت و گردن کلفت، پرجثه، خیکی، نتراشیده نخراشیده، بی شاخ و دم، غلیظ، متراکم، عاری از جزئیات ظریف (مثلا در مورد پارچه یا نقاشی)، درشت باف، (از نظر افکار و رفتار) فرومایه، پست، خشن، بی فرهنگ، (قدیمی) واضح، آشکار، دوازده دوجین، قراصه، (گیاه) پرپشت، فاسد، هرزه، عمده، ضخیم، وزن سرجمع چیزی باظرف وغیره درمقابل net یعنی وزن خالص
[حسابداری] ناخالص
[صنعت] ناخالص
[ریاضیات] ناخالص، درشت، فاحش، مواد اولیه ی پلاستیکی، دوازده دوجین، معادل 144 عدد
[یوگا] در حالت بیداری تجربه ای از سطوح درشت