تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن سایر معانی: موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درستى، صحت، حقانیت، عدالت، حق بودن
پیگیری کردن، ادامه دادن، دنبال کاری را گرفتن
بچه دزدی کردن، ادم سرقت کردن، ادم دزدی کردن سایر معانی: آدم ربایی، آدم ربایی کردن
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار سایر معانی: دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل
بارنج، بزحمت، ساعیانه، چنانکه نماینده زحمت باشد
فراش، پادو، نوکر، نوکری کردن، چاکری کردن سایر معانی: چاکر، چاپلوس، نوکر (به ویژه اگر اونیفورم به تن داشته باشد)، lacquey پادو
خانم، بانو، مادام، زوجه، رئیسه خانه سایر معانی: (در مخاطب قرار دادن و ادای احترام) بانو، خاتون، زن بلندجاه، خانم اشرافی، علیامخدره، (انگلیس) عنوان بارونس و کنتس و غیره (پیش از نام اول می آید ...
زخم زبان زدن، تازیانه زدن سایر معانی: سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق
نیزه، سخمه، نیشتر زدن، نیزه زدن سایر معانی: پراندن، افکندن، زوبین، سواره نظام (به ویژه مجهز به نیزه)، هر آلت نیزه مانند: نیزه ی ماهیگیری، نیشتر (lancet هم می گویند)، نیزه پراندن به، ضربت نیز ...
نحیف سایر معانی: دراز و لاغر، استخوانی و بلند، بلند و باریک، لندوک، درازناک، لق لقو، (گیسو) صاف و شل (بی فر و بی حالت)، (چمن و غیره) کم پشت، تنک، لاغر، خمیده، خمار
دراز و باریک، لندوک سایر معانی: زیاده قد بلند و لاغر، دراز بی خاصیت، دراز و لاغرو، لق لقو