justify
/ˈdʒəstəˌfaɪ/

معنی

تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن
سایر معانی: موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به
[کامپیوتر] هم تراز کردن ،توجیه کردن، هم تراز کردن
[برق و الکترونیک] ترازبندی کردن 1. تنظیم وضعیت چاپ نویسه ها روی کاغذ به گونه ای که طول خطها به اندازه ی مورد نظر باشد، و حاشیه های راست و چپ درست باشند . 2. انتقال محتویات ثبات ذخیره ی داده ها به گونه ای که مهمترین یا کم اهمیت ترین رقم در موقعیت مشخصی در ثبات قرار گرفته گیرد.
[مهندسی گاز] توجیه کردن ا ترازکردن
[حقوق] توجیه کردن
[ریاضیات] توجیه کردن، توجهی کردن، دلیل آوردن، صدق کردن

دیکشنری

توجیه
فعل
justify, legitimatize, legtimize, vindicateتوجیه کردن
justifyذیحق دانستن
justifyحق دادن
acknowledge, affirm, authenticate, establish, admit, justifyتصدیق کردن

ترجمه آنلاین

توجیه کند

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.