lambaste
معنی
زخم زبان زدن، تازیانه زدن
سایر معانی: سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق
سایر معانی: سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق
دیکشنری
لامباس
فعل
lick, scourge, lambaste, flagellate, flog, knoutتازیانه زدن
pique, rebuke, belabor, lambast, lambaste, swingeزخم زبان زدن
ترجمه آنلاین
لمبست
مترادف
assail ، attack ، berate ، blister ، bludgeon ، castigate ، censure ، criticize ، cudgel ، denounce ، excoriate ، flay ، flog ، hammer ، hit ، lash into ، pan ، pelt ، pound ، pummel ، rake over the coals ، read the riot act ، rebuke ، reprimand ، rip into ، roast ، scathe ، scold ، scorch ، scourge ، shellac ، slam ، slap ، slash ، smear ، smother ، strike ، thrash ، trim ، upbraid ، wallop ، whip